عشق آمد که مرا خانه خرابم بکند
گاه لبخند زند ، گاه جوابم بکند
ترس دارم که از این دست نیاید کاری
پای در بند شوم ، گیر طنابم بکند
به گمانم که مرا تشنه و درمانده کند
به بیابان کشدم ، محو سرابم بکند
عقل را پس بزند تا به جنونم بکشد
و در این حادثه ،دیوانه خطابم بکند
ببرد طاقت و صبرم و بلرزاند دل
دست بر جام برم ، مست شرابم بکند
نه، نباید که از این عشق هراسان بشوم
و نترسم که مرا خانه خرابم بکند
باید آغوش گشایم که مرا خام کند
درهیا هوی همین معرکه خوابم بکند
5 امتیاز + /
0 امتیاز - 1393/01/08 - 14:06